به این 2 داستان توجه کنید: داستان اول: روزی در دفتر یک وکیل نشسته بودم که با بزرگترین سارق حرفه ای آشنا شدم؛ ازاو پرسیدم: چگونه به اینجا رسیدی؟ با تبسمی گفت: سببش مادرم بود. گفتم: چگونه؟ گفت: چهارم ابتدایی بودم و روزی از مدرسه بازگشتم در حالی که مداد سیاهم گم شده بود. هنگامی که مادرم فهمید، سخت مرا تنبیه کرد و مرا غیر مسوول وبی حواس خطاب کرد. آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم؛ و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه ام را عملی کردم و هر روز یک دو مداد کش می رفتم تا اینکه تا پایان ترم از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار، خیلی با ترس اینکار را انجام می دادم ولی کم کم بر ترس غلبه پیدا کردم و ازنقشه های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستام می یدم وبه خودشان می فروختم. بعد از مدتی اینکار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر توسعه دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی ی حرفه ای بود تا اینکه سارق حرفه ای شدم. داستان دوم: پسرم دوم دبستان بود روزی از مدرسه بازگشت در حالی که مداد سیاهش را گم کرده بود، گفت: مدادم را گم کردم. گفتم: خوب چکار کردی بدون مداد؟ گفت: از دوستم مداد گرفتم. به او گفتم: خوبه ،دوستت از تو چیزی نخواست؟ خوراکی چیزی ؟ گفت :نه چیزی از من نخواست. گفتم: پس او سود زیادی از نیکیهای خود زیادی کرد. تو چرا اینقدر نیکی جمع نکنی؟ گفت: چگونه من هم نیکی جمع کنم؟ به او گفتم دو مداد می خریم یکی برای خودت ودیگری برای کسی که ممکن مدادش گم شود وآن را (مداد نیکیها) می نامیم. اون مداد را برای کسی که مدادش گم شود سر زنگ درس می دهی و بعد از پایان درس پس می گیری. پسرم خیلی شادمان شد و شادیش بعد از عملی کردن این پیشنهاد چند برابر شد، طوریکه در کیفش تا شش مداد بر می داشت که به نفرات بیشتر کمک کند و عجیبتر آنکه سطح علمی درسش بسیار رشد کرد وعلاقه اش به مدرسه چند برابر شد و ستاره کلاسش شد بطوریکه همه او را صاحب مدادهای ذخیره می شناختند؛و همیشه از او کمک می گرفتند. حالا بزرگ شده و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته و تشکیل خانواده داده و اکنون صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهرمان است! نکته! در تربیت فرزندانمان خیلی مراقب رفتارمان باشیم و موقعیتهای ناخوش را به خوبی به موقعیت خوب تربیتی تبدیل کنیم!!

داستان کوتاه آموزنده

داستان کوتاه آموزنده8

داستان کوتاه آموزنده7

داستان کوتاه آموزنده6

داستان کوتاه آموزنده5

داستان کوتاه آموزنده4

داستان کوتاه آموزنده3

داستان کوتاه آموزنده2

مداد ,گفتم ,گم ,مدرسه ,داستان ,مادرم ,بعد از ,حرفه ای ,سارق حرفه ,روزی از ,کردم و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

funiland iakar دانلودستان رمان تک مطالب اینترنتی درخشش عربی دبیرستان دانلود فیلتر شکن ashpazkhoone ارزان سرا